ایران و عربستان

ساخت وبلاگ
چندتا از دیوار های خارجی خونمون ریخته بود. آسمون خلوت بود. سکوت بود سکوت. سکوت مرگبار ضجه ی یک بچه... وقتی از پس صدای گریه هات، صدای آرامبخش مرد یا زنی جاری نمیشه، یعنی یتیمی نه...؟

 

فریاد زد: قایم شین! اومدن! اومدن!

ماهی، تو که همیشه میگفتی مهدیس رو از خودت بیشتر دوست داری... الان حاضری از عمد خودت رو بندازی تو دست و پاشون و ادای یه احمق ضعیف رو در بیاری تا متوجه دختر دوم خانواده نشن...؟

نه مادری هست، نه پدری... فقط خاک هست و خرابه...

کجا قایم میشی؟ زیر تخت؟ تو کمد؟ این یه قایم موشک ساده نیست. اینبار اگه کسی که "چشم گذاشته" پیدات کنه، تو فقط آرزو میکنی تموم بشه... همه چی تموم بشه... آرزو میکنی زندگیت همون لحظه تموم بشه و تو، بار دیگه، به عنوان یک علف به این دنیا بیای، و پایان عمرت، یا له شدن زیر پای بچه های شاد باشه، و یا خوراک گوسفند شدن...

ماهی، میخواستی بهترین آدم های دنیا رو تربیت کنی... مراقبشون باشی و بهشون مهارتهای زندگی رو یاد بدی... ولی آیا هرگز تصور کرده بودی ممکنه مادر پسری حاصل تجاوز به روح و جانت بشی؟ ماهی؟ هرگز فکر کردی چطور باید به اون بچه هنر عشق ورزیدن رو یاد بدی وقتی "پدرش"، مجبورش میکنه از بچگی، فقط "متنفر" باشه؟ و سر هر جنبنده ای رو از تنش جدا کنه؟

ماهی، خوب بودن وقتی پدر و مادرت همیشه کنارت بودن، آسون بود نه؟ بیا... اینم امتحان تو...

فکر میکردی انسان بزرگی میشی... بیا ماهی بیا... بزرگی واقعی رو بچش...

ماهی: هرگز فکر نکردم که این، فقط یه خواب بوده.

دیشب رفتم پارچه بخرم، امروزم کل بازارو یه چرخ زدم....
ما را در سایت دیشب رفتم پارچه بخرم، امروزم کل بازارو یه چرخ زدم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahikuchul بازدید : 165 تاريخ : شنبه 24 فروردين 1398 ساعت: 11:54